اشعار خودم

         بامن حرف بزن  

با من حرف بزن که خسته ام  

لبخند بزن دل شکسته ام 

 ناز نکن تنهام نذار ،نرو  

ازهمه بریده و دل به تو بسته ام  

غریبم و عاشقم و ساده 

 بی خیال زندگی تا به خیالت رفته ام 

 دوستت دارم ، عاشقتم ، خرابتم 

 اینو هزار بار گفته ام  

نفسم گرفت باز از غم نبودنت  

رفتی و بعد تو به پای غم نشسته ام   

       رد پای  تو

 هرچه عشق است در نگاه توست   

هر چه مهر است در صدای توست  

عاشق و اسیر و سر سپرده  

 هرچه هست رد پای توست   

افسونم می کند نرگس چشم سیاهت  

وقتی نگاهم در نگاه ی توست  

در یاب مرا مهربان من  

که این دل تا ابد در وفای توست 

 ای که رسوایی من ،خبر خوب تواست   

             رسوایی

اوج بد نامی من خبر خوب تو است  

وقت آن است که از عشق تو بیمار شوم  

چونکه بیماری من خبر خوب تو است 

 خوش به حالت ، ببین چه تنها شدم  

ای که تنهایی من خبر خوب تو است  

غم مخور بخند که نابود شدم 

 ای که نابودی من خبر خوب تو است  

شب بی تابی من خبر خوب تو است  

مرگ و ناکامی من خبرو خوب تواست  

من بخاطر دل تو ویران شدم 

 چونکه ویرانی من خبر خوب تو است 

بانو  

بانو من عاشقترینم  

دلداده ی دل پاکترینم  

گفتم بانو ساده گفتم  

سخت نگیر ساده بگیر ساده ترینم  

دل در عطش عشق تو سوخت  

من سوخته ی دل سوخته ترینم